در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی میکنند اما برای حسینی که آزاده زندگی کرد٬میگریند. دکتر علی شریعتی
حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود.افسوس که به جای افکارش، زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند. دکتر علی شریعتی
دیدم عده ای مرده متحرک که بر زنده ی همشه جاوید عزاداری میکردند! دکتر علی شریعتی
اگر در جامعه ای فقط یک حسین و یا چند ابوذر داشته باشیم هم زندگی خواهیم داشت هم آزادی هم فکر و هم علم خواهیم داشت و هم محبت هم قدرت و سرسختی خواهیم داشت و هم دشمن شکنی و هم عشق به خدا... دکتر علی شریعتی
آنان که رفتند، کاری حسینی کردند. آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند، وگرنه یزیدیاند. دکتر علی شریعتی
از کودک حسین (ع) گرفته تا برادرش، و از خودش تا غلامش، و از آن قاری قرآن تا آن معلم اطفال کوفه، تا آن مؤذن، تا آن مرد خویشاوند یا بیگانه، و تا آن مرد اشرافی و بزرگ و باحیثیت در جامعه خود و تا آن مرد عاری از همه فخرهای اجتماعی، همه برادرانه در برابر شهادت ایستادند تا به همه مردان، زنان، کودکان و همه پیران و جوانان همیشه تاریخ بیاموزند که باید چگونه زندگی کنند .دکتر علی شریعتی
از هنگامی که به جای شیعه علی (ع) بودن و از هنگامی که بهجای شیعه حسین (ع) بودن و شیعه زینب (س) بودن، یعنی «پیرو شهیدان بودن»، «زنان و مردان ما» عزادار شهیدان شدهاند و بس، در عزای همیشگی ماندهایم! دکتر علی شریعتی
این که حسین (ع) فریاد میزند:آیا کسی هست که مرا یاری کند و انتقام کشد؟» «هل من ناصر ینصرنی؟» مگر نمی داند که کسی نیست که او را یاری کند و انتقام گیرد؟ این سؤال، سؤال از تاریخ فردای بشری است و این پرسش از آینده است و از همه ماست.دکتر علی شریعتی
حسین علیه السلام زنده جاویدی است که هر سال، دوباره شهید میشود و همگان را به یاری جبهه حق زمان خود، دعوت میکند . دکتر علی شریعتی
حسین (ع) یک درس بزرگتر ازشهادتش به ما داده است و آن نیمهتمام گذاشتن حج و به سوی شهادت رفتن است. مراسم حج را به پایان نمیبرد تا به همه حجگزاران تاریخ، نمازگزاران تاریخ، مؤمنان به سنت ابراهیم، بیاموزد که اگر هدف نباشد، اگر حسین (ع) نباشد و اگر یزید باشد، چرخیدن بر گرد خانه خدا، با خانه بت، مساوی است.دکتر علی شریعتی
مسؤولیت شیعه بودن یعنی چه، مسؤولیت آزاده انسان بودن یعنی چه، باید بداند که در نبرد همیشه تاریخ و همیشه زمان و همه جای زمین ـ که همه صحنهها کربلاست، و همه ماهها محرم و همه روزها عاشورا ـ باید انتخاب کنند: یا خون را، یا پیام را، یا حسین بودن یا زینب بودن را، یا آنچنان مردن را، یا اینچنین ماندن را ... دکتر علی شریعتی
امام حسین علیه السلام یک شهید است که حتى پیش از کشته شدن خویش به شهادت رسیده است؛ نه در گودى قتلگاه، بلکه در درون خانه خویش، از آن لحظه که به دعوت ولید - حاکم مدینه - که از او بیعت مطالبه مى کرد، «نه» گفتُ .این، «نه» طرد و نفى چیزى بود که در قبال آن، شهادت انتخاب شده است و از آن لحظه، حسین شهید است. دکتر علی شریعتی
فتواى حسین این است: آرى! در نتوانستن نیز بایستن هست. دکتر علی شریعتی
حسین ضعیفی که باید برای او گریست نبود... آموزگار بزرگ شهادت اکنون برخاسته است تا به همه آنها که جهاد را تنها در توانستن مى فهمند و به همه آنها که پیروزى بر خصم را تنها در غلبه، بیاموزد که شهادت نه یک باختن، که یک انتخاب است؛ انتخابى که در آن، مجاهد با قربانى کردن خویش در آستانه معبد آزادى و محراب عشق، پیروز مى شود و حسین «وارث آدم» - که به بنىآدم زیستن داد - و «وارث پیامبران بزرگ» - که به انسان چگونه باید زیست را آموختند ... دکتر علی شریعتی
مقتدایان امام حسین علیه السلام کسانى هستند که از مایه جان خویش در راه خدا نثار مىکنند و به راستى حسین آموزگار بزرگ شهادت است که هنر خوب مردن را در جان بىتاب انسانهاى عاشق، تزریق می کند. دکتر علی شریعتی
"آنها که تن به هر ذلتى مى دهند تا زنده بمانند، مرده هاى خاموش و پلید تاریخند و ببینید آیا کسانى که سخاوتمندانه با حسین به قتلگاه خویش آمده اند و مرگ خویش را انتخاب کرده اند - در حالى که صدها گریزگاه آبرومندانه براى ماندنشان بود و صدها توجیه شرعى و دینى براى زنده ماندن شان بود - توجیه و تأویل نکرده اند و مرده اند، اینها زنده هستند؟ آیا آنها که براى ماندنشان تن به ذلت و پستى، رها کردن حسین و تحمل کردن یزید دادند، کدام هنوز زنده اند؟ دکتر علی شریعتی
اکنون شهیدان کارشان را به پایان رساندهاند. و ما شب شام غریبان میگرییم، و پایانش را اعلام میکنیم و میبینیم چگونه در جامعه گریستن بر حسین (ع)، و عشق به حسین (ع)، با یزید همدست و همداستانیم؟ دکتر علی شریعتی
نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت او مردی شهوتران بود با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد و کسى از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش
می کرد هم ارضای شهوت.
او دلاک و کیسه کش حمام زنانه بود. آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند و از او قبلاً وقت مى گرفتند تا روزى در کاخ شاه صحبت
از او به میان آمد. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد.
کارگران را یکى بعد از دیگرى گشتند تا اینکه نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایى ، حاضر نـشد که وى را تفتیش کنند، لذا به هر طرفى که مى رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و این عمل او سوء ظن دزدى
را در مورد او تقویت مى کرد و لذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مى کردند. نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین براى گرفتن او
به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه کرد در حالی که بدنش مثل بید میلرزید با تمام وجود و با دلی شکسته گفت: خداوندا گرچه بارها توبهام
بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم و از خدا خواست که از این غم و رسوایى نجاتش دهد.
نصوح از ته دل توبه واقعی نمود ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد. پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و
به خانه خود رفت.
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم، و دیگر هم نرفت. هر مقدار مالى که از راه گناه
کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند، دیگر نمى توانست در آن شهر بماند و از طرفى نمى توانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج و در کوهى که در چند
فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
شبی در خواب دید که کسی به او می گوید:"ای نصوح! تو چگونه توبه کرده اى و حال آنکه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئیده شده است؟ تو باید چنان توبه کنى که گوشتهاى حرام از بدنت بریزد.» همین که از خواب بیدار
شد با خودش قرار گذاشت که سنگ هاى سنگین حمل کند تا گوشت هاى حرام تنش را آب کند.
عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود خلاصه میش زاد ولد کرد و نصوح از شیر آن بهره
مند مى شد تا سرانجام کاروانى که راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر مى داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند.
وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و در آن
محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند.
رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید،
نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست
مامورین چون این سخن را به شاه رساندند شاه بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم.پس با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسی
د به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد، پس پادشاه در آنجا سکته کرد و نصوح چون خبردار شد که شاه براى ملاقات و دیدار او آمده بود، در مراسم تشییع او شرکت و آنجا ماند تا او را به خاک سپردند و چون پادشاه پسرى
نداشت، ارکان دولت مصلحت دیدند که نصوح را به تخت سلطنت بنشانند. چنان کردند و نصوح چون به پادشاهى
رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و بعد با همان دختر پادشاه که ذکرش رفت، ازدواج کرد و چون شب زفاف و عروسى رسید، در بارگاهش نشسته بود که ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال
قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را نزد تو یافته ام، مالم را به من برگردان.
گفت: درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.آن شخص گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن میش است بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت اجر توبه
راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند...
نخستین گامها تا کسب اعتماد به نفس
اگر میخواهید استرسها و نگرانیها را از خودتان دور کنید، به
آسانی تحتتأثیر عوامل و شرایط محیطی قرار نگیرید و با استفاده
از استعدادها و خلاقیتهای خود به ابراز وجود و مقابله با
شرایط نامطلوب بپردازید، خودتان را همانطور که هستید بپذیرید.
خیلیها تصور میکنند اگر خودشان را همانطور که هستند بپذیرند،
نمیتوانند تغییر کنند و به چیزهایی که میخواهند، برسند.
بیشتر وقتها ما فکر میکنیم اگر نسبت به خودمان احساس خوبی
نداشته باشیم و از خودمان، شرایط و موقعیت و عملکردمان ناراضی
باشیم، این نارضایتی در ما ایجاد انگیزه میکند و باعث میشود
برای تغییر، رشد، پیشرفت و رسیدن به شرایط بهتر تلاش کنیم.
ممکن است این طرز فکر گاهی - آن هم در کوتاه مدت - درست باشد.
خیلی اوقات احساسات ناخوشایندی مانند ناامیدی، عصبانیت،
افسردگی و اضطراب، ما را برای تغییر آماده میکنند اما واقعیت
این است که نارضایتی و احساسات ناخوشایند بعد از مدتی انرژی ما
را میگیرد و توان لازم برای تلاش و ایجاد تغییر را از بین میبرد.
اولین قدم در تغییر و تلاش برای رسیدن به هدف، شادی و آرامش
است. پذیرش خود و قبول واقعیت در واقع یک خودآگاهی همراه با
احساس شادی و رضایت است. پذیرش، به شما احساس آرامش میدهد و
همین، انرژی لازم برای رسیدن به هدف، تلاش برای ایجاد تغییر و
رشد و پیشرفت را فراهم میکند.
خواستهها و اهداف
شما میتوانید ضمن اینکه شرایط را میپذیرید، خواستههایتان را
هم داشته باشید و برای رسیدن به آنها تلاش کنید. تصور کنید شما
در یک خانه کوچک زندگی میکنید و آرزو دارید خانه بزرگتری
داشته باشید. حسرتخوردن و مدام فکرکردن به اینکه خانهتان
اندازه قفس است و ایکاش خانه بزرگتری داشتید، فقط روحیهتان
را ضعیف میکند. شما میتوانید ضمن اینکه به خرید خانه بزرگتر
فکر میکنید و برای رسیدن به این هدف، برنامهریزی و تلاش میکنید،
شرایط فعلیتان را بپذیرید. باور کنید در خانه کوچک هم میشود
شاد و خوشحال زندگی کرد. زندگی در خانه کوچک هم مزایایی دارد
پس بهتر است تا زمانی که در این خانه زندگی میکنید، به مزایای
آن فکر کنید؛ مثلا به اینکه راحتتر تمیز میشود، هزینههایش
کمتر است و راحتتر و زودتر فروش میرود.
پذیرش یا تسلیم
پذیرش و قبول واقعیت را نباید با تسلیم در برابر مشکلات و
کمبودها یکی دانست. پذیرش یک نوع آگاهی همراه با علاقه، انگیزه
و شادی است؛ در حالی که تسلیم نوعی پذیرش همراه با احساس ضعف،
شکست و ناتوانی در ایجاد تغییر است.
با خودتان صادق باشید
خودتان را گول نزنید. سعی کنید با دقت و صداقت کامل تواناییها،
علایق و اهداف خود را مشخص کنید. دقت داشته باشید ممکن است
کارهایی که برای جلب رضایت دیگران و تحت تاثیر اصرار آنها
انجام میدهید یا کارهایی که به اجبار، آنها را انجام میدهید،
جزء علایق واقعی خودتان نباشند.
مطمئن باشید کار را به بهترین شکلی که میتوانید، انجام میدهید.
از خودتان توقع زیاد و خارج از تواناییتان نداشته باشید.
هنگامی که مشغول انجام کاری هستید، تلاش کنید و مطمئن باشید هر
کاری از دستتان بر میآمده، انجام دادهاید.
در صورت لزوم، باورهایتان را تغییر دهید
فهرستی از موارد و موضوعاتی که پذیرششان برایتان سخت است و
نمیتوانید آنها را بپذیرید، تهیه کنید. بعد یکی یکی درباره
شان فکر کنید. باورهایتان را مرور کنید؛ شاید لازم باشد آنها
را تغییر دهید تا بتوانید بهتر مسائل را بپذیرید و به آرامش
برسید.
برای این منظور لازم است که روشهای تغییر تفکر منفی را
بیاموزید لذا:
** خطاهای شناختی را بررسی کنید : افکار
منفی خود را بنویسید تا نوع خطای شناختی خود را بیابید . با
این کار به راحتی می توانید مثبت تر و واقع بینانه تر با موضوع
برخورد کنید .
** نشانه ها را بررسی کنید . به
جای آنکه فرض را بر درست بودن افکار خود بگذارید، نشانه های
واقعی را بررسی کنید . مثلا اگر احساس می کنید که هرگز کاری را
درست انجام نمی دهید می توانید بسیاری از کار هایی را که با
موفقیت انجام داده اید فهرست کنید .
** روش معیار دوگانه : به
جای آنکه خود را بی رحمانه تحقیر و سرزنش کنید با همان مهر و
محبتی که با دوست خود ��اگر این حادثه برایش اتفاق میافتاد ��
گفتگو می کردید ، برخورد کنید.
** روش تجربی : اعتبار
اندیشه منفی خود را آزمون کنید . مثلا اگر در حالت اضطراب ،
نگران حمله قلبی هستید ، می توانید کمی نرمش کنید . و از سالم
بودن قلب خود مطمئن شوید.
** اندیشیدن در سایه های خاکستری : به
جای آنکه در جو تفکر همه یا هیچ به مشکل خود بیاندیشید . برای
مشکل پیش آمده امتیازی از صفر تا صد در نظر بگیرید . وقتی
اوضاع آنطور که مایل نیستید بر وفق مراد شما نیست ، به جای
آنکه خود را شکست خورده تمام عیار بدانید ، موضوع را به طور
نسبی بررسی کنید . ببینید از این موقعیت چه درسی می آموزید .
** روش بررسی : از
دیگران سوال کنید تا از واقع بینانه بودن افکار و تلقی های خود
مطلع گردید . مثلا اگر معتقدید که اضطراب سخنرانی در حضور
دیگران غیر طبیعی و مایه خجالت است ، از دوستانتان بپرسید آیا
آنها هم در مواقع مشابه احساس اضطراب دارند ؟
** تعریف واژه ها : وقتی
به خود برچسب حقیر ، نادان ، بازنده یا احمق می زنید از خود
بپرسید "احمق " ، "کودن " ، " نادان " چه معنایی دارند . وقتی
به این نتیجه رسیدید که چیزی به عنوان " نادان " وجود خارجی
ندارد یا "بازنده " بی مفهوم است احساس بهتری پیدا می کنید.
** روش علم معانی : خیلی
ساده از زبانی استفاده کنید که بار عاطفی کمتری داشته باشد .
این روش برای برخورد با عبارت های باید دار مفید است . به جای
گفتن " نباید اینکار را می کردم " بگویید " اگر این اشتباه را
نمی کردم بهتر بود " .
** نسبت دادن مجدد : به
جای آنکه بی دلیل فرض را بر بدی خود بگذارید و خویشتن را به
خاطر مشکل پیش آمده سرزنش کنید به عوامل بسیار متعدد ی که این
مساله را ایجاد کرده اند بیاندیشید . به جای سرزنش خویش به حل
مسئله فکر کنید.
** تحلیل سود و زیان : امتیازات
و زیانهای یک احساس (مانند عصبانی شدن) ، یک فکر منفی (مانند "هر
قدر تلاش میکنم بی فایده است ") یا یک انگاره رفتاری ( مانند
پرخوری ) را فهرست کنید . همچنین می توانید از روش های تحلیل
سود و زیان برای اصلاح باور های مخربی از نوع " من همیشه باید
کامل و بی عیب ونقص باشم " استفاده کنید.